معنی مسن و پیر

حل جدول

مسن و پیر

فرتوت، سالخورده


پیر ، مسن ، کهنسال

سالخورده

واژه پیشنهادی

پیر و مسن

سالمند

دیرینه سال

فرتوت


مسن و پیر

سالمند

فارسی به عربی

مسن

قدیم، مسن

عربی به فارسی

مسن

مسن , سالخورده

لغت نامه دهخدا

مسن

مسن. [م َ س َن ن](ع اِ) مِسَن ّ.(زمخشری)(دزی). مِسَن.(برهان).

مسن. [م ِ س ِ](اِخ) نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است.(ایران در زمان ساسانیان ص 116).

مسن. [م ُ س ِن ن](ع ص) کلان سال.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). سال دیده. مرد پیر. بزاد.(ناظم الاطباء). پیر سالخورده.(غیاث)(آنندراج). بسیارزاد.(بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده. پیر سالخورد. سالمند.(یادداشت مرحوم دهخدا). آن که سالهای بسیار از عمر او گذشته است. || چنانچه ابن الاثیر گفته عبارت است از داخل شدن کودک به سال سوم از ولادت و این لفظ از «سن » که به معنی دندان است مشتق میباشد و مؤنث آن مسنه است. لکن مطرزی گوید: این لفظ از «سن » به معنی دندان مشتق هست، ولی منظور از دندان چهارپایان میباشدکه پا به سن سه سالگی نهادند، گویند: چهارپا مسن و بزرگ شده است. کذا فی بحر الرموز فی کتاب الزکاه.(ازکشاف اصطلاحات الفنون). || گاو دوساله ٔ بزاد برآمده.(مهذب الاسماء). گوساله ٔ دوساله و بزاد برآمده. ج، مَسان ّ.(دهار). || مأخوذ از سن به معنی دندان، چهارپائی که داخل هشتمین سال زندگیش شده. ج، مَسان ّ. شتر سالخورده.(از اقرب الموارد).

مسن. [م ُ س َن ن](ع ص) صاحب سنان.(آنندراج)(غیاث).

مسن. [م َ س َ](ع اِمص) بی باکی.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

مسن

کلانسال، سال دیده، مرد پیر

فرهنگ معین

مسن

(مُ س نّ) [ع.] (ص.) پیر، سالخورده.

معادل ابجد

مسن و پیر

368

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری